ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
سلام
خردادماه بود، آخر وقت اداری و منتظر بودم همسر بیاد دنبالم که از امور اداری تماس گرفتند و گفتند: خانم بهار اسم شما برای سفر به مشهد در قرعه کشی دراومده و شهریور ماه نوبت سفر شماست و میتونید توی این سفر تا چهار نفر همراه داشته باشید.
خیلی خوشحال شده بودم و سر از پا نمیشناختم تا همسر رسید سریع سوار ماشین شدم و خبر خوش رو بهش دادم ولی همون لحظه اول و بدون هیچ فکری همسر خوشحالیمو در نطفه خاموش کرد و گفت ما آمادگی این مسافرت رو نداریم ( بیشتر از نظر مالی میگفت ) ولی من گفتم که تا اون موقع خیلی فرصت هست تا ببینیم چی پیش میاد
دیگه در مورد مسافرت مشهد چیزی نگفتم تا مرداد ماه که پروژه راهپیمایی روی مخ همسر رو شروع کردم و هر روز غر میزدم که من مسافرت میخوام ،همه همکارا دارن برنامه ریزی سفرشونو انجام میدن بجز من ،دوست دارم برم مشهد و............
تا این که اواخر مرداد ماه تونستم با تلاش بسیار ( بهار مقاوم و ثابت قدم ) همسر رو راضی به رفتن کنم
اما اتفاق خوبی که افتاد این بود که بدنبال راضی شدن همسر ،برادر هم اعلام آمادگی برای همسفر شدن نمود (بهار خوشحال میشود) و پس از این پیروزی مادر هم اعلام رضایت نمود(بهار شادمان میشود)
و بدینسان پدر نیز اعلام همراهی نمود( بهار سر از پا نمیشناسد)
تا الان که برنامه اینطور شده که همه با هم و با ماشین به مشهد بریم البته زمان سفر ما بیستم شهریور ماه ست و همش در حال دعا کردن هستم که مشکلی پیش نیاد و ما این سفر رو بریم
توی پست بعدی علت اشتیاق خودم برای رفتن به این سفر رو میگم