-
20
یکشنبه 2 فروردین 1394 17:13
سلام سلام و صد سلام .... سال نو همگی مبارک باشه و امید وارم که سال خوبی داشته باشید و توی سال جدید هرچی از خدا میخواید بهش برسید خوب این منم یک عدد بهار حمام کرده و لوسیون مالی شده و اسسستتتتتتتتررررررررررررراااااااااااححححححححتتتتت کرده در خدمت شما البته نه اینکه یکهفته استراحت کرده باشم ها نه بابا فقط دیروز ولی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 بهمن 1393 00:58
سلام الان دوتا مورد همزمان برای من پیش اومده که نمیدونم آخر و عاقبت این پست چی میشه یکی اینکه بعد از مدت زیادی که از پست قبلی میگذره میخوام بنویسم و دیگه اینکه اولین باره که میخوام با تبلت بنویسم چون تا الان با کامپیوتر مینوشتم این مدت که نبودم دلایل زیادی داشت یکی اینکه امتحانات باراد بود و اونم حسابی به من وابسته پس...
-
کمی غر غر
دوشنبه 15 دی 1393 23:41
سلام این مدتی که ننوشتم خیلی دوست داشتم بیام اینجا و بنویسم ولی ی مدتی حسابی سرم شلوغ بود طوری که فقط شبا میتونستم خودمو پرت کنم روی تخت و بخوابم و صبح ها هم اغلب خسته و کسل میرفتم سرکار بعد از اون هم امتحانات نوبت اول باراد شروع شد که حسابی توی درس خوندن به من وابسته است از همون کلاس اول تا الان (کلاس هشتم ) و هر...
-
این چند روز
جمعه 28 آذر 1393 20:24
سلام به همگی خوب میبینم که هروقت تصمیم میگیرم که زود به زود آپ کنم چیزی پیش میاد که تمام نقشه هام نقش برآب میشه توی این دوهفته اتفاقات زیادی افتاد ولی چیزی که مانع نوشتنم شد سرماخوردگی خیلی بدی بود که گرفتم محل کار من طوری هست که آدمهای زیادی ودر حال رفت و آمد هستن و یکی از این افراد برای کاری که اصلا مهم نبود و...
-
من در آشپزی بسیار به همسر محتاجم
جمعه 14 آذر 1393 20:58
سلام به همگی خوب از هفته قبل تا............(تا اینجا رو نوشتم که زنگ خونه رو زدن و بچه ها شروع کردن به خوشحالی که دایی اومد و در رو که باز کردیم برادر و دخترش و پسر و دختر برادر اول که همراه هم به پارک رفته بودن ی سری اومدن خونه ما و دیگه نشد که بنویسم تا امروز ) خوب اول از پنج شنبه فبل شروع میکنم که صبح بچه ها رو توی...
-
چشمه ای در آشپزخونه
پنجشنبه 6 آذر 1393 22:22
سلام به همگی خوب الان یک عدد بهار که اون روزهای سخت و پر از اعصاب خوردی رو پشت سر گذاشته نشسته و میخواد از هفته گذشته بنویسه اول اینو بگم که از این به بعد اسم همسر میشه (بهمن ) اسم پسر (باراد) و دختر هم (باران ) چهار شنبه هفته قبل تولد پسر برادر وسطی بود تولد بعد از شام برگزار میشد برای همین ساعت 9 رفتیم خونه برادر و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 آبان 1393 23:54
سلام به همگی این چند روزه که از پست قبلی گذشت چند تا سوژه توی ذهنم آماده کرده بودم برای نوشتن ولی اینترنت مشکل داشت و نتونستم بنویسم تا اینکه چند تا مشکل پیش اومد که حسابی اعصابم بهم ریخت و الان هم نزدیک به دوره مگسی شدن اخلاقم هست (همون خاله......) و احساس میکنم ذهنم از همه چیز خالی شده تا جایی که امکان داره دوست...
-
تعطیلات خود را چگونه گذراندید
یکشنبه 18 آبان 1393 20:25
سلام به همه این چند روز تعطیلی هم تموم شد البته من فقط روز تا سوعا و روز عاشورا رو تعطیل بودم و چهار شنبه و پنجشنبه سرکار رفتم روز تاسوعا صبح که از خواب پاشدم بعد از مسواک داروی همیوپاتی که برای میگرنم استفاده میکنم رو خوردم و چون باید نیم ساعت بعد صبحونه بخورم صبحونه رو آماده کردم و ظرفهایی که از شب قبل مونده بود رو...
-
حسادت نکن
پنجشنبه 8 آبان 1393 00:48
سلام از فردا تعطیلات آخر هفته بعضی ها شروع میشه ما که شانس نداشتیم و فردا هم باید بریم سر کار ولی همینکه بچه ها مدرسه نمیرن خیلی خوبه انشاءالله که همه آخر هفته خوبی داشته باشن امروز صبح ساعت 6:30 پاشدم کتری رو گذاشتم روی اجاق و بقیه رو بیدار کردم چای رو دم کردم آماده شدیم و حرکت به سمت مدرسه و کار سرکار خوب بود روز...
-
سفرنامه 3
پنجشنبه 1 آبان 1393 02:23
به زودی در اینجا یک پست نوشته میشود
-
سفرنامه 2
چهارشنبه 30 مهر 1393 22:56
سلام به دوستای گلم خوب بریم سراغ ادامه سفر:روزشنبه حدود ساعت 10 صبح وا رد مشهد شدیم من خیلی خوشحال بودم و یه حس خیلی خاص و عجیبی داشتم اتوبان ورودی به مشهد خیلی شلوغ بود و ما سعی میکردم که با GPRS تبلت مسیر رو پیدا کنیم ولی اینترنت کند بود و به راحتی نمیشد اینکار رو کرد بنابراین از یه نفر که توی ایستگاه اتوبوس ایستاده...
-
سفر نامه 1
سهشنبه 15 مهر 1393 19:48
سلام با اینکه حدود یک ماه از سفرمون میگذره ولی دوست دارم اینجا بنویسم تا ثبت بشه روز پنجشنبه بیستم شهریورماه روزی بود که سفر ما به سمت مشهد شروع میشد صبح ساعت 6:30 از خواب پاشدم و آماده برای رفتن به محل کار البته از روزهای قبل وسایل سفر رو جمع کرده بودم و چمدونها رو هم بسته بودم تا ساعت 12 سرکار موندم و همسر هم سرکار...
-
دلیلی برای سفر
پنجشنبه 13 شهریور 1393 18:04
سلام به همگی با اینکه میدونم وبلاگم خواننده ای نداره ولی دوست دارم نوشته هامو با سلام شروع کنم اگه خدا بخواد هفته آینده عازم سفر میشیم ،همیشه دوست داشتم ی سفر خوب به مشهد داشته باشم و امیدوارم حالا که خانوادم همسفرمون هستن سفر بیاد موندنی داشته باشیم و اما موضوعی که توی پست قبلی قول نوشتنشو داده بودم: چند سال قبل...
-
آیا بهار به مشهد میرود؟
جمعه 7 شهریور 1393 01:51
سلام خردادماه بود، آخر وقت اداری و منتظر بودم همسر بیاد دنبالم که از امور اداری تماس گرفتند و گفتند: خانم بهار اسم شما برای سفر به مشهد در قرعه کشی دراومده و شهریور ماه نوبت سفر شماست و میتونید توی این سفر تا چهار نفر همراه داشته باشید. خیلی خوشحال شده بودم و سر از پا نمیشناختم تا همسر رسید سریع سوار ماشین شدم و خبر...
-
مثل لیسیدن خار
پنجشنبه 30 مرداد 1393 12:40
ما خیلی وقتها به فکر هایمان عادت میکنیم آنقدر که دیکر نمیتوانیم در زندگی بیرونی مان چیزی را تغییر بدهیم . اگر میخواهی در زندگی ات موفق باشی باید بتوانی فکرهای غلط را تغییر بدهی. پنج نمونه از فکر های غلط: --- زندگی قرار است آسان باشد --- سرزنش کردن دیگران ساده تر است --- راه های اشتباه را دنبال کن --- همیشه همین آش و...
-
اعتماد به نفس کاذب
چهارشنبه 29 مرداد 1393 01:34
سلام چند سالی هست که وبلاگ میخونم وبه جرأت میتونم بگم که تمام وبلاگ هایی که لینک کردم آرشیوشون رو کامل خوندم ولی همیشه توی کامنت گذاشتن تنبل بودم بجز برای ختم قران های صمیم و یکبار هم سوالی داشتم که از امی پرسیدم حتی رمزی نوشتن اونا هم منو مجبور به گذاشتن کامنت نکرد چون خودم رو محق نمیدونستم اما همیشه دوست داشتم وبلاگ...
-
بی خبری
جمعه 13 تیر 1393 12:25
Wow خیلی وقته که اینجا چیزی ننوشتم روزی که شروع کردم به نوشتن تصمیم گرفته بودم که خیلی زود به زود اینجا رو آپ کنم ولی از آخرین باری که به اینجا سر زدم تقریبا یک ماهی میگذره و من توی این یک ماه آنچنان مشغول بودم که حتی برای خوابیدن هم وقت کم می اومد چه برسه به کارای دیگه توی این مدت اتفاق های خوب و بد زیادی برام پیش...
-
دل غافل
جمعه 16 خرداد 1393 15:21
از هفته گذشته برای این چند روز تعطیلی برنامه ریزی کرده بودم و حسابی دل خودمو صابون زده بودم که دل سیر استراحت میکنم و هیچ کاری هم انجام نمیدم، امااااااااا دل غافل که دست روزگار بی مروت یه کلفتی بس عظیم برای ما رقم زده بود چطوری؟ اینجوری که طی یک تماس تلفنی ( ای ادیسون کجاییییییییی؟) خواهران شوهر به اطلاع ما رساندند که...
-
تنهایی
دوشنبه 12 خرداد 1393 10:15
دیشب یه فیلم میدیدم دیالوگی داشت که خیلی به دلم نشست: تنهایی این نیست که کسی دوروبرت نباشه تنهایی اینه که همراهایی که داری درکت نکنن. حالا میفهمم که من خیلی تنهام هم اونایی رو که خیلی عزیز بودن و هستن رو دیگه ندارم و هم اینایی رو که دارم درکم نمیکنن ولی نمیذارم که تنهایی منو شکست بده
-
آغاز
سهشنبه 6 خرداد 1393 21:07
سلام به همه کسانی که از این به بعد میخوان همراه من باشن ،خیلی خوشحالم که بالاخره تونستم وبلاگ درست کنم و امیدوارم که موندگار باشم دوستون دارم