یادداشتهای بهار

هر روز ممکن است خوب نباشد اما در هر روز چیز خوبی هست

یادداشتهای بهار

هر روز ممکن است خوب نباشد اما در هر روز چیز خوبی هست

کمی غر غر

سلام

این مدتی که ننوشتم خیلی دوست داشتم بیام اینجا و بنویسم ولی ی مدتی حسابی سرم شلوغ بود طوری که فقط شبا میتونستم خودمو پرت کنم روی تخت و بخوابم و صبح ها هم اغلب خسته و کسل میرفتم سرکار بعد از اون هم امتحانات نوبت اول باراد شروع شد که حسابی توی درس خوندن به من وابسته است از همون کلاس اول تا الان (کلاس هشتم ) و هر کاری میکنم که وابستگیش قطع بشه یا حداقل کم بشه هیچ کاری نمیتونم انجام بدم در این مورد هم با چندین مشاور و خیلی از معلماش صحبت کردم ولی هیچ کاری نتونستم از پیش ببرم

بجز وابستگی مشکل دیگه ای که داره اینه که نسبت به درس خوندن خیلی بیخیاله و وقتی در کمال بی میلی میره سراغ کتاباش که من کلی داد و هوار کنم و اگه چیزی نگم اصلا کتابی باز نمیکنه و وقتی میخواد بره مدرسه استرس میگیره و نتیجه اش میشه دل درد و دل پیچه و گلاب به روتون بالا میاره ولی باز هم حاضر نیست خودش بره سراغ درسش و من نمیدونم باهاش چکار کنم و نمیدونم تا کی میتونم با این روش در خوندنش ادامه بدم جالبه اینم بگم که پیش چند مشاور متفاوت تست هوش داده و امتیازش توی همه اونا بدونه استثنا در حد تیز هوش بوده

حالا در نظر بگیرد اینا باشه توی محل کارت ی همکار باشه که سوادش در حد سوم راهنمایی باشه و وقتی بخوای چیزی رو بهش بگی باید یک ساعت توضیح بدی که متوجه بشه و از خوش روزگار ورود و خروج و مرخصی های ما بیفته دست این آقا و اونم بخواد تمام عقده های زندگیش رو سر ما خالی کنه و بیشتر از همه هم به من گیر بده

دیگه خودتون در نظر بگیرید احوال این چند روز من رو


خوب دیگه غر غر بسه

توی این مدت خونه پدرم ختم صلوات داشتیم که خیلی فضای خوب و معنوی بود و من خیلی حالم عوض شد


قبل از اینکه بهمن به خیل دارندگان گوشی هوشمند بپیونده و یکی از استفاده کنندگان واتس اپ بشه خیلی در مقابل اینکه گوشی قدیمیش رو عوض کنه مقاومت میکرد ولی بالاخره اصرار من و باراد نتیجه داد و گوشیش عوض شد وللللللللللللللللللی الان با این گوشی بلایی سر ما اورده که روزی هزار بار میگیم عجب  اشتباهی کردیم چون از وقتی میاد خونه همش سرش توی این گوشیه

/ اینم که غر غر شد /

مثل اینکه حال من این دفعه از غرغر به سمت دیگه ای منحرف نمیشه


توی محل کار من بعی اوقات اتفاقات جالب و خنده داری میفته ولی اگه بخوام تعریف کنم محل کارم مشخص میشه البته من در این مورد مشکلی ندارم ولی برای احتیاط بیشتر کمی سبک و سنگین میکنم اگه شد براتون تعریف مکنم


خوب دیگه همین جا این پست رو تموم میکنم که حال شما رو هم بد نکنم با این غرغر هام

ببخشید اگه خیلی پراکنده نوشت

بدرود و در پناه حق

سلام به همگی

این چند روزه که از پست قبلی گذشت چند تا سوژه توی ذهنم آماده کرده بودم برای نوشتن ولی

اینترنت مشکل داشت و نتونستم بنویسم تا اینکه چند تا مشکل پیش اومد که حسابی اعصابم بهم ریخت و الان هم نزدیک به دوره مگسی شدن اخلاقم هست (همون خاله......)و احساس میکنم ذهنم از همه چیز خالی شده

تا جایی که امکان داره دوست ندارم اینجا پست های ناراحت کننده بنویسم بنابراین نمینویسم تا بهتر بشم شاید فردا

حسادت نکن

سلام

از فردا تعطیلات آخر هفته بعضی ها شروع میشه ما که شانس نداشتیم و فردا هم باید بریم سر کار ولی همینکه بچه ها مدرسه نمیرن خیلی خوبه انشاءالله که همه آخر هفته خوبی داشته باشن

امروز صبح ساعت 6:30 پاشدم کتری رو گذاشتم روی اجاق و بقیه رو بیدار کردم چای رو دم کردم آماده شدیم و حرکت به سمت مدرسه و کار 

سرکار خوب بود روز شلوغی نبود ولی کار عقب افتاده داشتم که مقدار زیادیش رو انجام دادم آخرای تایم کاری بود که همسر تماس گرفت که نمیتونه بیاد دنبالم منم آژانس گرفتم و حرکت به سمت خونه بابا و برادر هم بچه ها رو از مدرسه آورد  صبح که از خونه بیرون میرفتیم هوا ابری و دم کرده بود ولی ظهر موقع برگشت یکباره باد شدید و میشه گفت طوفان خاک شده بود و بعد هم بارون شروع شد من و بچه ها خونه بابا ناهار خوردیم بعد همسر اومد و اومدیم خونه لباس هامو عوض کردم و به همسر غذا دادم و رفتم در آغوش تخت خوات برای خواب دلچسب بعد از ظهر البته قبل از خوابیدن طبق روال همیشگی اول وبلاگ خونی و بعد خواب

ساعت 5 پاشدم و آماده شدم رفتم خونه بابا که بامامانم بریم روضه  خونه یکی از اقوام و تا ساعت 10 اونجا بودیم بعد همسر اومد دنبالمون و مامان رو پیاده کردیم 10 دقیقه ای موندیم و اومدیم خونه سریع ی شام حاضری خوردیم وهرکسی مشغول کار خودش شد دختر رفت توی اتاقش برای بازی و همسر پای تی وی من هم که در خدمت شما پسرهم که خونه بابا اینا موند


من ی برنامه ای دارم که تقریبا میشه گفت روتین شده ظهر ها و شب ها قبل از خواب حتما وبلاگ های مورد علاقم رو میخونم دیشب متوجه شدم که مونیکای عزیز بخاطر مزاحمتهای بعضی ها و برای ایکه نمیخواست فاش بشه مجبور شد وبش رو تعطیل کنه من واقعا این افراد مزاحم رو درک نمیکنم خوب از اینکارا میخواید به کجا برسید میخواید چه مدالی بدست بیارید که آرامش و امنیت دیگران رو خدشه دار میکنید خوب اگه دوست ندارید یا حسادت میکنید با خودتون رو راست باشد و نخونید این وبلاگهارو عزیز من نخونید و به خودتون هم زحمت ندید کامنت بذارید نکنید با روح و روان دیگران بازی نکنید چون مطمئنا خودتون بیشر ضربه میخورید چون حسادت و افکار منفی روز به روز توی روح شما ریشه دارتر میشه

آیا بهار به مشهد میرود؟

سلام 

خردادماه بود، آخر وقت اداری و منتظر بودم همسر بیاد دنبالم که از امور اداری تماس گرفتند و گفتند:  خانم بهار اسم شما برای سفر به مشهد در قرعه کشی دراومده و شهریور ماه نوبت سفر شماست و میتونید توی این سفر تا چهار نفر همراه داشته باشید.

خیلی خوشحال شده بودم و سر از پا نمیشناختم تا همسر رسید سریع سوار ماشین شدم و خبر خوش رو بهش دادم ولی همون لحظه اول و بدون هیچ فکری همسر خوشحالیمو در نطفه خاموش کرد و گفت ما آمادگی این مسافرت رو نداریم ( بیشتر از نظر مالی میگفت ) ولی من گفتم که تا اون موقع خیلی فرصت هست تا ببینیم چی پیش میاد 

دیگه در مورد مسافرت مشهد چیزی نگفتم تا مرداد ماه که پروژه راهپیمایی روی مخ همسر رو شروع کردم و هر روز غر میزدم که من مسافرت میخوام ،همه همکارا دارن برنامه ریزی سفرشونو انجام میدن بجز من ،دوست دارم برم مشهد و............



ادامه مطلب ...