یادداشتهای بهار

هر روز ممکن است خوب نباشد اما در هر روز چیز خوبی هست

یادداشتهای بهار

هر روز ممکن است خوب نباشد اما در هر روز چیز خوبی هست

سفرنامه 2

سلام به دوستای گلم


خوب بریم سراغ ادامه سفر:روزشنبه حدود ساعت 10 صبح وارد مشهد شدیم من خیلی خوشحال بودم و یه حس خیلی خاص و عجیبی داشتم اتوبان ورودی به مشهد خیلی شلوغ بود و ما سعی میکردم که با GPRS تبلت مسیر رو پیدا کنیم ولی اینترنت کند بود و به راحتی نمیشد اینکار رو کرد بنابراین از یه نفر که توی ایستگاه اتوبوس ایستاده بود آدرس رو پرسیدیم و مسیر رو پیدا کردیم تا جایی از مسیر رو رفتیم برای ادامه مسیر همسر توقف کرد و پیاده شد که از چند نفری که ایستاده بودن آدرس رو بپرسه که ی ماشین از کنارش رد   شد و به همسر برخورد کرد البته شکر خدا چیزی نشد و فقط دستش کمی درد گرفت و از شانس اون آقایی که میخواست آدرس بده سرهنگ اداره پلیس بود و به راننده اشاره کرد که بایسته ولی نایستاد و رفت اون هم خیلی ناراحت شد و شماره ماشین رو برداشت و گفت الان میرم هم جریمش میکنم و هم دو روز ماشینش رو میخوابونم و به همسر هم آدرس داد و گفت برو و ازش شکایت کن ولی همسر اینکار رو نکرد اون آقای پلیس میگفت اینا مسافر و مهمان ما هستن میتونست بایسته و معذرت خواهی کنه

خلاصه بالاخره به محل اقامتمون رسیدیم و من وهمسر داخل رفتیم و برگه های مربوطه رو پرکردیم و بقیه هم اومدن اتاقی که به ما داده بودن بزرگ و توی طبقه دوم بود ولی به خاطر شرایط پدرم که از پله بالا رفتن براش کمی سخت بود با اتاق کوچکتر ولی توی طبقه اول عوض کردیم

کلید اتاق رو گرفتیم و وسایل رو بردیم و وارد اتاق شدیم بقدری خسته و نیازمند حمام بودیم که همون اتاق کوچیک برای ما بهترین مکان دیده میشد و تا آقایون وسایل رو بیارن مامانم سریع حمام کرد و بعد هم من دختر و دختر برادرم رو حمام کردم بعد از اون غذا خوردیم و بقیه یکی یکی میپریدم در آغوش حمام گرم و دل انگیز  و بعد هم همه خوابیدیم اون روز بقدری خسته بودیم که فقط برای شام بیدار شدیم و بعد از شام هم بلافاصله خوابیدم و به این ترتیب روز اول به خواب ناز گذشت

روز دوم صبح من و مامان و پسر بعد از صبحانه با آدرس هایی که قبل از سفر از وبلاگ صمیم برداشته بودم به قصد خرید بیرون رفتیم(اینجا لازمه که از صمیم عزیز تشکر کنم چون با وجود توضیحات اون دیگه به راهنما نیازی نبود و هر جا میخواستیم بریم من سریع آدرس میدادم و احساس تور لیدری داشتم در حد تیم ملی البته فقط مکان رو بلد بودم و مسیر رو میپرسیدیم که اون هم به یمن مترو کار خیلی سختی نبود) برای خرید احمد آباد سه راه راهنمایی رفتیم و کلی برای پسر و دختر خرید کردم مامان هم برای خودش و دختر برادر خرید کرد جای خوبی برای خرید بود و قیمت هاش هم مناسب بود برگشتیم ناهار خوردیم خوابیدیم و بعد از ظهر هم مامان و برادر به حرم رفتن و من چون میگرنم عود کرده بود سردرد خیلی بدی داشتم و بچه ها تنها بودن همراهشون نرفتم و موندم

روز سوم صبح من و مامان و پسر برای خرید اینبار به خیابان دانشگاه و جنت رفتیم و از اونجا من برای پسر و دختر خرید کردم و مامان هم برای پدر خرید کرد برگشتیم ناهار خوردیم استراحت کردیم و به همراه همسر و برادر و پسر و دختر و دختر برادر به سمت پارک ملت حرکت کردیم

پارک ملت خیلی شلوغ بود و به نظر من اصلا خوب نبود وسایل بازی اونجا خیلی قدیمی و بد بودن و بیشتر اونجا پول خرج میکنی تا اینکه خوش بگذرونی البته من و برادر ترن هوایی سوار شدیم که خیلی ایمنی پایینی داشت و من با اینکه اون موقع نترسیدم ولی وقتی پیاده شدم گفتم که دیگه امکان نداره سوار بشم چون میشه گفت امنیتش صفره و حتی وقتی برادر اعتراض کرد که کمر بند ها محکم بسته نمیشه اونا فقط گفتن مهم نیست چند ساعتی اونجا بودیم و بعد بچه ها رو قسمت بیرون پارک و برای تاب و سرسره بازی بردیم و برگشتیم و شام و حمام وحرکت به سمت حرم

رقتی به نزدیکی حرم رسیدیم من حال عجیبی داشتم اینبار برای حرم همه با هم رفته بودیم و قسمتی که ورودی خانم هم و آقایون جدا میشد دیگه من و مامان و دختر و دختر برادر از آقایون همراه جدا شدیم و نتونستیم پیداشون کنیم اونجا اول من برای زیارت رفتم که خیلی شلوغ بود و رسیدن به ضریح غیر ممکن بعد دختر برادر رو بردم بعد دختر و بعد هم مامان برای زیارت رفت چند ساعت بعد برادر و پدر و پسر و دخترا برگشتند و من و مامان و همسر تا بعد از نماز صبح اونجا موندیم که بدون اغراق بهترین ساعتهای زندگی من بود که همیشه آرزو میکنم که تکرار بشه

روز چهارم به دلیل خستگی زیاد روز قبل تا بعد از ناهار استراحت کردیم و بعد طرقبه رفتیم جای خیلی قشنگی بود و کلی سوغات خریدیم توی راه برگشت برادر اصرار داشت که به نمایشگاه پاییزه بریم

چون فکر میکرد نمایشگاه اونجا باید از نمایشگاههای شهر ما خیلی بهترباشه که اینطور نبود و مثل همه جا خیلی شلوغ و بیشتر اجناس با کیفیت بسیار پایین و  قیمتها هم با بیرون نمایشگاه فرقی نداشت و چیزی که برای ما تعجب داشت برای نمایشگاه باید ورودی پرداخت میکردیم چون توی شهر ما از این خبرها نیست از اونجا بسمت احمد آباد رفتیم چون برادر میخواست برای دخترش خرید کنه که چیز مناسبی که باب میل دخترش باشه پیدا نکرد. برگشتیم شام و حمام و خواب روز پنج روز آخری بود که میتونستیم اونجا باشیم و تا ساعت 2 باید اونجا رو ترک میکردیم صبح پاشدیم و بعد از صبحانه وسایل رو جمع کردیم و ساعت 10 اونجا رو ترک کردیم






نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.