یادداشتهای بهار

هر روز ممکن است خوب نباشد اما در هر روز چیز خوبی هست

یادداشتهای بهار

هر روز ممکن است خوب نباشد اما در هر روز چیز خوبی هست

اعتماد به نفس کاذب

سلام 

چند سالی هست که وبلاگ میخونم وبه جرأت میتونم بگم که تمام وبلاگ هایی که لینک کردم آرشیوشون رو کامل خوندم ولی  همیشه توی کامنت گذاشتن تنبل بودم بجز برای ختم قران های صمیم و یکبار هم سوالی داشتم که از امی پرسیدم حتی رمزی نوشتن اونا هم منو مجبور به گذاشتن کامنت نکرد چون خودم رو محق نمیدونستم 

اما همیشه دوست داشتم وبلاگ داشته باشم تا بالاخره امسال این فکر رو تحقق بخشیدم و دوست داشتم مثل آشتی روزانه نویس باشم اما زهی خیال باطل که ماهانه نویس شدم (خوب شد به سالانه نویسی نرسیدم)

آماااا از الان تصمیم گرفتم که تنبلی رو کنار بذارم و حداقل هفته ای یه پست بذارم ،البته بخدا من تنبل نیستم فرصت پیدا نمیکنم و به وبلاگ خونی هم خیلی وابستگی پیدا کردم و تنها زمانی که بیکار هستم یعنی موقع خواب ترجیح میدم بخونم تا بنویسم 

این باشه یه قول به خودم تا ببینم نتیجه چی میشه 



بی خبری

Wow خیلی  وقته که اینجا چیزی ننوشتم روزی که شروع کردم به نوشتن تصمیم گرفته بودم که خیلی زود به زود اینجا رو آپ کنم ولی از آخرین باری که به اینجا سر زدم تقریبا یک ماهی میگذره و من توی این یک ماه آنچنان مشغول بودم که حتی برای خوابیدن هم وقت کم می اومد چه برسه به کارای دیگه 

توی این مدت اتفاق های خوب و بد زیادی برام پیش اومد و خدا کنه که همه اون اتفاقایی که کام ما رو تلخ کردن ختم به خیر شن 


یه چیزی که خیلی دوست دارم از بعضی آدما بپرسم ولی به دلایل زیادی نمیتونم این کار رو انجام بدم رو اینجا میگم :

من خیلی دوست دارم بدونم که چرا بعضی آدما چیزایی که توی دلشون هست رو با طعنه میگن خوب میتونن خیلی محترمانه حرفشون رو بزنن

چرا تو کاری که بهشون مربوط نمیشه دخالت میکنن خوب اگه لازم بود ازت میپرسیدن بعد تو هم نظرت رو میدادی 

وقتی میخوان درباره کسی اظهار نظر کنن قبلش درباره خودشون فکر کردن شاید اوضاع خودشون بد تر باشه 




دل غافل

از هفته گذشته برای این چند روز تعطیلی برنامه ریزی کرده بودم و حسابی دل خودمو صابون زده بودم که دل سیر استراحت میکنم و هیچ کاری هم انجام نمیدم، امااااااااا دل غافل که دست روزگار بی مروت یه کلفتی بس عظیم برای ما رقم زده بود چطوری؟ اینجوری که طی یک تماس تلفنی ( ای ادیسون  کجاییییییییی؟) خواهران شوهر به اطلاع ما رساندند که تا دقایق دیگر خانه مارا نورانی میکنند و بدینسان از روز چهار شنبه تاااااااااا روز جمعه یعنی کلللللللللل تعطیلات، ما در خدمت این قوم بودیم و رسما تعطیلات ما به فنا رفت .


تنهایی

دیشب یه فیلم میدیدم دیالوگی داشت که خیلی به دلم نشست: تنهایی این نیست که کسی دوروبرت نباشه تنهایی اینه که 


همراهایی که داری درکت نکنن.


حالا میفهمم که من خیلی تنهام هم اونایی رو که خیلی عزیز بودن و هستن رو دیگه ندارم و هم اینایی رو که دارم درکم نمیکنن


ولی نمیذارم که تنهایی منو شکست بده

آغاز

سلام به همه کسانی که از این به بعد میخوان همراه من باشن ،خیلی خوشحالم که بالاخره تونستم 


وبلاگ درست کنم و امیدوارم که موندگار باشم


دوستون دارم